قلم ها جان دارند
- ۱ نظر
- ۳۰ دی ۹۷ ، ۰۹:۳۰
- ۱۰۹ نمایش
اعتیاد به کتاب
اعتیاد به کتاب خوانی
و از اون بدتر اعتیاد به بوی کاغذ، اعتیاد به عطر جوهر، اعتیاد به قلم
اونی که طعم این اعتیاد دلنشین رو چشیده خوب منظور این نوشته رو درک می کنه
...
لحظه ای که کتاب رو برمی داری
باز می کنی
تک تک کلماتش رو با وجودت حس کرده و می خونی
از تموم شدنش ناراحت میشی و دوس داری زود تموم نشه
دیگه برات تندخوانی مزیت نیست
دلت می خواد زحمت نویسنده هدر نره
قدر زحمات ویراستار رو می دونی
به فکر تایپیست طفلک هم هستی
به فرآیند چاپ می اندیشی
به کاغذی که مصرف شده
کتاب رو لمس می کنی
با دقت نگاش می کنی
مثل آبی که بعد از مدت ها تشنگی پیدا میشه و جرعه جرعه می نوشی، کتاب رو ذره ذره می خونی
...
قدر می دونی، دوسش داری، در می یابیش
...
تا کتاب هست ما هم هستیم، انسانیت هست، محبت هست، زندگی هست
ترجیح می دهم منفور اکثریت نادان
ولی
محبوب اقلیتی متفکر باشم
کاش این گونه بودم
اهل حرص خوردن نیستم
اهل جوش زدن هم نیستم
ولی عجیبه
چند روزی بدجور به هم ریخته بودم
افکار منفی داشت روانیم می کرد
از زمین و زمان بدم می اومد
نمی دونم چی شده بود
خبرهای منفی هم پشت سر هم به من می رسید برعکس
تا اینکه، این جمله زیبا رو دیدم
به جای اینکه تاریکی ها رو لعنت کنی، چراغی روشن کن
کنفسیوس
دوباره بلند شدم و انگار احیا شدم
شب یلدا به خاطر همان ده ثانیه طولانی تر بودن شب شب هاست...
اتفاقی رخ میده
حادثه ای پیش میاد
یا حتی در یک گفتگو به یکی از ضعف های خودت پی می بری
این ضعف ممکنه عقده ای در وجودت باشه یا رذیلت اخلاقی یا حتی ایراد ظاهری
ناراحت میشی
خیلی هم ناراحت میشی
...
نکته اینجاست
حاضری بپذیری؟ حاضری قبول و تاییدش کنی؟
حاضری بری دنبال رفعش؟
می دونم آدم ناراحت میشه، از درون می شکنه
نمی خواد قبول کنه
...
ولی بهترین کار اینه
بری قوا بگیری و برگردی