غم یک مادر
۲۱
فروردين
امروز بین دو کلاس در راهروی دانشگاه، مادری نزد من اومد
مادری که سن زیادی نداشت اما فرسودگی و غم دنیا رو در چشم هایش می دیدم
دستانی کارکرده
صورتی چروکیده
جسمی فرسوده
...
از بزرگ کردن سه فرزند به سختی گفت
از همسری که فقط پول به خونه آورده و پدری نکرده
و از دختری که عروس کرده بود اما شوهرش اون رو کتک شدید میزده
...
گریه کرد
اوج غم یک مادر رو دیدم
و
سوختم که گفت
شما خودت فرزند داری
محاله نازکتر از گل بهش بگی
چطور تحمل کنم تن کبود دخترم رو
...
گفت چه کنم
جا بزنم یا طاقت بیارم؟
...
گفتم...
مادر، جا نزن
همین
می دونم سخته
- ۱ نظر
- ۲۱ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۳۴
- ۵۶۹ نمایش